زلال و پاک چنان قطره های باران شو بیا و عشق بورز
به روشنایی خورشید شرق عشق بورز و مثل قطره باران نثار یاران شو
چرا به آینه باید پناه برد چرا ؟ درون آینه ذهن من تو یی برجا
چگونه ابر کدورت مرا فرو پوشاند چگونه باور من در فضا معلق ماند
چگونه باز به ماتم نشست خانه ما هزار نفرین باد به دستهای پلیدی
که سنگ تفرقه افکند در میانه ما
دوباره با تو نشستن دوباره آزادی ؟ مگر به خواب ببینم شبی بدین شادی
شراب نور کجا ؟ تشنه صبور کجا ؟
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0